میتوانی رای بدهی و میتوانی رای ندهی...
اگر کسی بگوید:
رای دادن واجب است و رای ندادن جهنم رفتن است
یا عاقل نیست
یا نان به نرخ روز خور است...
این عکسو دیدم عجیب جا خوردم...
یعنی دقیقا اون لحظه ای اومد تو ذهنم که جلوت بیایستم و قاب عکس جوونیمون رو بگیرم روبروی دوربین!
اگه چهره م تو اون لحظه شاد بشه مسلما راضی ام از اون عمری که گذشته...
اما چهره ی این خانوم مسن غم داره! نگاه کن.... دوست نداشته اینجوری پیر
بشه :(
یه لحظه دلم ریخت... فک کنم بدترین غم دنیاست که آدم یه لحظه ای به خودش بیاد ببینه عمرش هدر رفت!!
خدایا من طاقتشو ندارم... نصیب هیچ کس نکن این لحظه رو :(
سالهاست اعتقادم رو به تک برگ کاغذی که محرمیت بین انسان ها را اعلام میکند از دست داده ام! ای کاش دلش محرمت گردد...جانش گره به جانت بخورد! از چند جمله عربی که بر سرتان جاری کنند چه سود؟
پ.ن:
شهوت است و گناه
حتی اگر خدا عقدمان را ببندد....
داغیِ لبت ، جهنم من است
حتی اگر فرشتگان سرود نیکبختی بخوانند
هم آغوشی با تو ، هم خوابگیِ چرک آلودی ست
حتی اگر خانه ی خدا خوابگاهمان باشد.....
فرزندمان، حرام نطفه ترین کودک زمین است
حتی اگر تو مریم باشی و من روح القدس
خاتون من!
حتی اگر هزار سال عاشق تو باشم ،
یک بوسه
ـ یک نگاه حتی ـ حرامم باد !
اگر تو عاشق من نباشی ..
-احمد شاملو
این لبـــخند ِتلخــی که در پشت ِ ســکوت ِ زنــانه محـــو مــانده ،
این شـــوق به نمـــایاندن زیبـــایی
که در حصار حـَـلال ها وُ حـَــرام ها
کــور مانده
بازهــم
از فراسـوی هـــزاره های ِ تاریــک
روشــنی بخش ِ دلــهای ِماتــم زَده َ ست
... وجســارت بروز ِ بی بدیل زنـــدگی
از میان ِ مشت های ِ زور و تحمیــــل ست
به لبــخندی از زن
لحـــظه ای درنگ ،
ســاعت ها بایــد ،به تمــاشــا نـشست ..
.
.
نیلوفر ثانی
چند سال پیش رفته بودیم شمال ، یه شب رفتیم کنار دریا خوابیدیم ؛ من و میتی تا نزدیکای صبح روی یه صخره کنار دریا نشستیم و حرف زدیم..از همه چیز...خیلی کیف داد..
یه جایی بحثمون به شعر کشید ، بهش گفتم میدونی من شعر میگم؟ گفت جون من؟؟؟؟ گفتم آره.. گفت عمرا بهت نمیاد. گفتم چرا اونوقت؟! فرمودن : اون اول که دیدمت ، پیش خودم گفتم مث اینکه این چند روز باید تنها باشم ، از این دختره که انگار آبی گرم نمیشه!!! گفتم چرا آخه؟؟؟؟!!! گفت چون اونقدر مغرور و سرد میزدی که آدم مطمئن میشد یه ذره ی خیلی کوچیک هم احساس و این حرفا تو وجودت نیست!! از اون آدمایی که احساس میکنی اصلا نمیشه بهشون نزدیک شد و خودبخود یه حس منفی نسبت بهشون پیدا میکنی که باعث میشه خودتم نخوای بهشون نزدیک شی!!! گفتم هنوزم همین نظرو داری؟ گفت نه... هستی دورنمای تو ، واقعا به آدم اجازه نمیده بهت نزدیک بشه .. چون غرورت به وضوح حس میشه ، اما وقتی آدم باهات جور بشه ، واقعا میبینه انسان متفاوتی هستی نسبت به اونی که نشون میدی...
و امروز که چندین سال از اون ماجرا میگذره ، مشابه این اتفاق بارها و باها واسه من پیش اومده... آشنا شدن با آدمایی که بعد از طی شدن دوران اولیه ی ارتباط و به اصطلاح صمیمی شدن ، بهم گفتن اون اولش ازت بدمون میومد یا هیچوقت این امکانو نمیدادیم که باهات صمیمی بشیم و... اما الان خیلی عزیزی و از این حرفا...
واقعا نمیدونم علتشو... به قول شیرین کلا قیافه ی مغروری داری ، مدل صورتت و نگاه کردنت سرده!
شاید... شاید... شاید!!
این یکی از معدود مواردی توی زندگیم و در رابطه با شخصیتم هستش که واقعا نمیتونم درکش کنم...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
غم ِ دنیاس.....
دل ِآدم بشه حساس!