یادداشت های یک بلوط سحرآمیز

قایقی خواهم ساخت! خواهم انداخت به آب / دور خواهم شد از این خاک غریب ..

یادداشت های یک بلوط سحرآمیز

قایقی خواهم ساخت! خواهم انداخت به آب / دور خواهم شد از این خاک غریب ..

آرامش


همچین جایی باشی ،
یه ملودی ملایم بذاری ،
یه آب طالبی تگری بگیری دستت ،
تکیه بدی به اون مبلی که روبروی ظرف میوه ست پاهاتو بذاری روی میز،
زل بزنی به گلای خوش رنگ دور و برت و واسه یه مدت طولانی به هیـــــــــــــــــــچی فکر نکنی......

خب من خوبم و هیچ مشکل/دغدغه ذهنی خاصی هم ندارم ، همه چیز داره روال خودش رو طی می کنه و لحظه لحظه ی زندگیمو عاشقانه دوست دارم ،
اما یه وقتایی دلم میخواد بیشتر از این حرفا آروم باشم..
ببینم ، بو بکشم ،حس کنم ، لذت ببرم....
اوهوم؟ :)

عشق به شوهر!




خدا رو شکر معنی ِ حجابو هم فهمیدیم :|
حالا هــــــــــــمه ی گیرایی که میشه به این جمله داد به کنار! الان من شوهر ندارم ، تکلیف چیه؟؟ بابا و داداشم رو دوست دارم مثلا؟؟!؟!! یا مانعی نیست میتونم راحت باشم؟

راضی ام ازت بلوطی :)

هر آدمی وقتی اتفاقات ِ زندگیشو سبک سنگین میکنه ، واسه خودش یکسری افتخارات داره و یکسری سرشکستگی ها!
یکی از بزرگترین افتخارات من تو دنیای خودم اینه که میتونم با جرئت بگم از هر کاری که تا امروز کردم راضی ام! یعنی اگه برگردم به عقب و واسه هرکدوم با آگاهی از فرایند و نتیجه بهم فرصت انتخاب بدن ، باز انجامشون میدم...
بعضیا میگن اگه برگردیم عقب دیگه یکسری اشتباهات رو تکرار نمیکنیم! اما من موافق نیستم با این عقیده... در این حد که حتی حاضر نیستم تجربه هایی که از اشتباهاتم بدست آوردم رو با هزار تا خاطره ی دلچسب و خوب عوض کنم!
به نظرم بعضی چیزا رو آدم باید تو زندگیش تجربه کنه تا انسان ِ کاملتری باشه در آینده...
شاید یکی دیگه از دلایلشم این باشه که من همیشه اون کاری رو کردم که دلم بهم گفته ، قلبم ازم خواسته... و غالبا عقلمم همراهشون بوده..
از بابت این قضیه خیلی خوشحالم!این خیلی راضیم میکنه...بهم این حس رو میده که از لحظات زندگیم نهایت استفاده رو کردم!
"حسرت" و "پشیمونی" هرکدوم میتونن آتیش بزنن به زندگی ِ آدم ، من اینجای زندگیم که ایستادم نه حسرت چیزی رو دارم نه پشیمونی اتفاقی رو..
خدایا همه چیز رو به محبت مطلق خودت می سپارم :)

خوشامد ِ من یا تو؟ مسئله این است!


داستان ِ سعی ِ من واسه شیک بودن و لبخند به لب داشتن مثل داستان اون دوستمونه که میگفت فکر میکنم رقصیدن من واسه دیگران خوشاینده گرچه برای خوشایند دیگران نیست!

ای کاش همه یاد بگیریم دلیل اینکه کسی سعی داره خوب باشه از هر جهتی رو صرفا راضی نگه داشتن ِ دیگران ندونیم چون خیلی ها واسه راضی نگه داشتن ِ دل خودشون و خوب بودن پیش چشم خودشون سعی میکنن ظاهر/باطن خوب و موجهی داشته باشن!
من حتی دیدم که بعضیا به قضاوت دیگران میشینن ، که فلانی خیلی سخت زندگی میکنه و آدم نباید بخاطر دیگران زندگی کنه و حتی بعضیا از در نصیحت هم وارد میشن واسه اون شخص! بدون لحظه ای فکر کردن به اینکه بابا ، میخواد واسه خودش خوب باشه ، بخاطر لذت بردن خودش!

سعی کنیم درک کنیم این رو....

عاشقم مثل مسافر... عاشق رسیدن به انتها..

الان شدیدا تو اون مودی هستم که حتما باید یه مدت طولانی برم سفر ، 
تا وقتی که دلم نخواسته هم برنگردم...یعنی ازون وقتایی که دلم میخواد همه کس و همه چیزو بذارم و برم!
اون وقتایی که دلم فقط "رفتن" میخواد!
هرکی ندونه من که می دونم ، چه میل عجیبیه این میل همیشه رفتن!

کنار سفر ، دلم یه چیز دیگه هم میخواد! 
یه طبیعت ناب پر از درخت و سبزه ، که بارون تازه به تنش خورده باشه و بتونی زیر نوازش ملایم آفتاب ، توش قدم بزنی و طراوت بارونو تو هوا نفس بکشی ، گلبرگهای مرطوب دور و برتو لمس ، تازگی اون منظره رو فریاد بزنی...

اصلا شاید دلم یه کافی شاپ دنج و نیمه تاریک هم بخواد که صدای ویولن تو فضاش پیچیده باشه ، و من برم کافی بخورم و سیروان خسروی گوش کنم ، شایدم گری مور...

حتی پتانسیل اینو هم دارم که یه شب آروم و پر از نوای رازآلود سکوت بخوام ، که پاهامو بذارم رو پاهاش ، دستامو حلقه کنم دور گردنش ، کمرمو بگیره ، تو چشام نگاه کنه و دور تا دور اتاق با هم راه بریم...

راستشو بگم ، 
بیشتر از همه دلم خودمو میخواد!
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود :(
میدونی که! غم ِ دنیاس..... 
دل ِ آدم بشه حساس!