کلا آدمی ام که خیلی ادعای فهم و درکم میشه! میدونم خصلت خوبی نیست اما خب یه جورایی سخته واسم اصلاحش. همچین ادعایی که داشته باشی ، سطح انتظارت از خودت خیلی میره بالا. فکر میکنی خیلی میفهمی وقدرت تشخیصت خیلی بالاست و همیشه در لحظه تشخیص میدی درست ترین رفتار چیه! بهترین برخورد میتونه چی باشه! چی بگی که به بهترین شکل ممکن شناخته بشی!!
همچین خصلتی که داشته باشی ، کافیه فقط 1 بار! سر یه موضوع کاملا بی اهمیت اشتباهی ازت سر بزنه و وقتی به رفتارت فکر میکنی ، بفهمی که درست عمل نکردی یا حتی شکل بدترش اینکه بهت تذکر بدن واسه اصلاح رفتارت...
اونوقته که بدجوری جا میخوری.
من ادمی ام که سرنوشت مردم برام مهمه نه نظرشون، اگه سعی میکنم خوب باشم و خوب به نظر بیام فقط واسه ارضای حس کمال طلبی خودمه ، واسه همین اینکه مردم بگن دیدی چه اشتباهی کرد؟! دیدی فلان رفتارشو ...این قسمت قضیه وقتی اشتباه میکنم اصلا برام مهم نیست.
فقط جلوی خودم بدجوری کم میارم. اینکه بفهمی با اینهمه ادعا اون لحظه درکت نرسید که این رفتار درست نیست ، یه جورایی لهم میکنه... اغراق نیست اگه بگم تا کلی وقت بعدش اعصابم خورده!!
مثل امروز...
امروز....
امروز.........
___________________________________________
گاهی هیچکس را نداشته باشی بهتر است!
بعضی ها تنهاترت میکنند...
+دوست خوبم ایمیلی واسم فرستاده بود در مورد این پست... از اونجایی که به دل خودم خیلی نشست مینویسمش تا شمام بخونین:
بلوط خانوم از اینکه دوباره نوشتی خوشحالم.
اما اشتباه، بهایی است که برای تجربه اندوزی پرداخت می شود.
اشتباه چیزی نیست که ما با ان خود را سرزنش کنیم. اشتباه رویدادی است که ما را متوجه حقیقت می کند در این بین بعضی از اشتباه هاع اثرش ماندگار تر و بعضی گذرا هستن. و ما از انهایی بیشتر عبرت می گیریم که ماندگارتر باشد.
بحث من تو این نوشتار کوچک نفی اثر اشتباه نیست بلکه نوع نگاه به آن است
اونوقته که بدجوری جا میخوری.
میدونم از کجا آب میخوره، ولی اگه میتونی خودت رو با یه فکر دیگه مشغول کن!
"به چرک مینشیند خنده/ به نوار زخمبندیاش ار ببندی/ رهایش کن!"
"شاملو"
یه وقتایی نمیشه!
البته الان که ازش گذشته تقریبا دیگه بی خیالشم...
بلوط جون دلم خیلی برات تنگ شده بود ها
عزیزمی
منم مثل توام بلوطی و این اخلاق خیلی وقتا اذیتم میکنه اما چاره ای نیست و باید باهاش کنار اومد. دلم واست تنگ شده بود
واقعا یه وقتایی آزاردهنده ست!
منم دلتنگت بودم خانومی. وبلاگت میومدم به امید پست جدید اما...
تو از ناراحتی اشتباه گفتی،ولی من ترس از اشتباه داشتم،بهمین خاطر بعضی وقتا چیزی رو که حدس میزدم درسته نمیگفتم چون میترسیدم اشتباه باشه و اون ابهتی که از خودم ساخته بودم از بین بره،ولی در کل این حس باعث از دست دادن فرصتهایی میشه
این ادعا هم یواش یواش کم میشه،مخصوصا وقتی تو یه موقعیتایی قرار بگیری که مجبوری ذره غروری نداشته باشی و...
زندگی درمورد تصوراتمون از خودمون و زندگیمون بی رحمانه تر از اون چیزی که فکر میکنیم رفتار میکنه،البته شکستش میدیم :دی
مففق
این از اون نظراتیه که در جوابش هیچی نمیشه گفت جز تایید مطلق..
انقد که کامل ان!
ممنونم
همه انسانها اشتباه می کنن
طبیعیه.
آره..
ولی بعضیا راحت میگذرن از کنارش ، بعضیا گرون تموم میشه واسه غرورشون..
هستی عزیز از اینکه مطلب من را قابل دونستی و تو پستت قراردادی ممنونم.
بعضی وقت ها من در نوشتنم سوژه کم میارم اما وقتی دقیق تر فکر می کنم به خودم میگم ای کاش می شد" سوژه ی تمام نوشته هایم خودم باشم" از خودم بنویسم، به خودم انتقاد کنم، اخلاق های بدم را مورد بحث قرار بدم، از امید ها بگم، از ترس ها و تنهایی ها. می دونم که سوژه خود بودن سخت است اما شدنی . همان طوری شما از خودت نوشتی و خودت را سوژه نوشتنت کردی
سوژه خود بودن زیاد سخت نیست آقا هادی !
فقط کافی یه ذره خودتو بذاری زیر ذره بین. به تک تک رفتارای خودت ، حرفات ، به همه ی اتفاقاتی که بخاطر تو دنیا رو تغییر میده فکر کنی! اونوقته که گاهی حتی وقت کم میاری واسه از خود نویسی..
کجایی خانومی؟ خوبی؟
جالبه. خودت رو باد میکنی و یهو میترکی !