یادداشت های یک بلوط سحرآمیز

قایقی خواهم ساخت! خواهم انداخت به آب / دور خواهم شد از این خاک غریب ..

یادداشت های یک بلوط سحرآمیز

قایقی خواهم ساخت! خواهم انداخت به آب / دور خواهم شد از این خاک غریب ..

بگم رزومه درسته؟!

تا جایی که یادم میاد هیچوقت مقدمه چین خوبی نبودم! تجربه ثابت کرده که من باید مستقیم برم سر اصل حرفم ، وگرنه بدتر گند میزنم!! یه جوری که خود طرف کلافه و بی اعصاب نگام میکنه و میگه داری به لحظات ملکوتی رو اعصاب رفتن نزدیک میشی بلوط... رک بگو چی میخوای بگی!!!

الانم...

راستش آدرس اینجا رو خیلی از دوستای نزدیکم دارن... یه مدته از بعضیشون یه چیزایی میشنوم مبنی بر اینکه بلوط یه مدته انگار عاشق شدی و شبیه شکست عشقی خورده ها می نویسی و...

ساعتو نیگا کن دوستم , الان دقیقا 2 نصف شبه!! اصلا هم من الان نباید خواب باشم... کسی هم اعتراضی داشته باشه میفرستمش پیش چاوز مرحوم!! فقط هرکی رو مامانش حساسیت داره قبلش یه هماهنگی با من بکنه که نذارم جناب ا.ن بره پیش مامانش واسه عرض تسلیت..!!!

داشتم میگفتم...

همین الان که ساعت از 2 یه کوچولو گذشته من , یک عدد بلوط خانومی از همین تریبون اعلام میکنم که بنده عاشق هیچ موجودی نیستم عزیزان دل خواهر! همتون اشتباه حدس زدین...

تازه یکی از دوستامون که دیگه خیلی پیشرفته تر هم عمل کرده بود , میگفت انگار داری با نوشته هات هشدار میدی به کسی!!

والا بلا من اگه یه جناب عشقی تو زندگیم باشه , احساس میکنم بالغ تر از این حرفا باید باشم که حرفمو تو وبلاگ , تازه اونم به در بگم که دیوار بشنوه!!! چه کاریه خب عمو؟ مستقیم میرم با خودش سنگامو وامیکنم دیگه!!!

خلاصه اینکه سرتون رو درد نیارم این حاج آقایی که تو زندگی من تصورش میکنین وجود خارجی نداره فعلا ، اصلا شاید این جمعه بیاید شاید اون جمعه , شایدم کلهم اجمعین رفته باشه جایی که برگشتی نداره آی نداره آی نداره/... گیتارو هم با خودش برده تازه!!!!


از زندگی این روزهام بخوام واستون بگم...

یونی رو که 16م پیچوندیم رفت پی کارش! ینی این ترم من 1 هفته زود رفتم 2 هفته زود اومدم! پیک شادیمو قراره با پست برام بفرستن ولی. از من بدتر پسرعمو جان قبل عید اصلا نرفته..!!! یعنی داری این فامیل ما رو؟ همشون پایه ن!!!!

خلاصه اینکه عجیب غریب مشغول کیف زندگیمون رو بردن هستیم و این لحظه ها رو هم با هییییچی عوض نمیکنیم! (بین خودمون بمونه که یه وقتایی دلمون پر میشه از غم... اما منو که میشناسی ، بلوطم! حتی تو سخت ترین لحظات هم هیچی از غمم بروز نمیدم ،نفس عمیق میکشم و سعی میکنم لبخند بزنم ، بیخیال باشم ، فراموش کنم و خوش باشم... چون این 1 بار فرصت زندگی ارزش غم خوردن رو نداره عمویی!)


از برنامه هام واستون بگم...

شاید برم سفر شایدم نه... هنوز مشخص نیست. از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون بدجور هوس ایتالیا کردم ! کسی پایه باشه میبریمش با خودمون , وسیله ایاب و ذهاب هم دم دره!!

دیگه... بعد از چند سال باز رفتم سراغ ویولنم ... خب تااااااا دلت بخواد یادم رفته اما خوب تمرین کنم به کنسرت بعد عید که استادم مجوزشو گرفته میتونم برسم... دیدین این کنسرتای موسیقی رو؟ یه گروه همچین خیلی شیک و پیک و باکلاس ، همه هم تریپ هنری میشینن ساز میزنن... بعد من خودمو بینشون تصور میکنم خندم میگیره!! به جاااان خودم من کافیه یه لحظه سرمو بیارم بالا و قیافه اون آقاهه که وایمیسته جلوی همه و دو تا چوب رو تکون میده رو ببینم به 3 نکشیده میزنم زیر خنده!!! اصلا استعداد جدی بودن و فاز هنری گرفتن رو ندارم...! همچین موجود بی استعدادی ام من!

ولی به قول دوستم فقط بهم بگن یه جا چن نفر نشستن چرت و پرت میگن میخندن ، همچین همه استعدادام بروز پیدا میکنه که خدا هم تعجب میکنه ازخودش! که واقعا من چی پیش خودم فک کردم و اینو آفریدم!!!

دیگه درس هم باید بخونم زیااااد... اصولا سیستم من همینه. همه رو جمع کن به امید یه تعطیلی گنده....


واسه 4شنبه سوری امسال هم که مهدیس فقط یه تعارف زد ، من دیگه سفت چسبیدمش!!  امسالو میرم تو جمع اونا... یه حسی میگه خعلی خوش میگذره بهم :)


2 و نیم شد با اجازتون...

از اتاق فرمان اشاره میکنن که کم کم صدای کیبوردت جیغ مامان رو میفرسته هوا! منم که مخلص امرشون هستم...

خوش گذشت! شبتون بخیر...

بابا رو ببوس


من بیهوده سوختم ...

درست مثل یک سیگار روشن وسط لبهای کسی که سیگاری نیست !

پ.ن: سیگاری نبودی لعنتی . . . :(

 

 

من  

            به دستای خدا  

                                      خیره شدم 

                                          معجزه کرد.... 

 

 

 

دلم واسه همه ی آدمای خوب تنگ شده