یادداشت های یک بلوط سحرآمیز

قایقی خواهم ساخت! خواهم انداخت به آب / دور خواهم شد از این خاک غریب ..

یادداشت های یک بلوط سحرآمیز

قایقی خواهم ساخت! خواهم انداخت به آب / دور خواهم شد از این خاک غریب ..


به هزار دلیل دوستت دارم
آخرینش می تواند 
کیفِ کوچکت باشد 
باز شده در جویِ آب 
یا وقتی که 
گرفته بودی پیشانی ات را 
لبخند می زدی... 
آخرینش می تواند 
اولین بوسه ی مان باشد 
در آسانسور دانشگاه
یا همین تخمه شکستنِ یواشکی 
تویِ سینما. 

به هزار دلیل دوستت دارم 
آخرینش می تواند دست هایت باشد 
رویِ صورتِ من 
تا خدا و ابلیس 
اشک هایم را نبینند! 
یا روزی که 
در میدانِ ولی عصر 
زمزمه کردی در گوشم: 
قرار نیست هیچ کس بیاید... 

به هزار دلیل دوستت دارم 
آخرینش می تواند 
سرفه نکردنت باشد رویِ سیگارهایِ من 
می تواند 
ناشیانه آشپزی کردنت باشد 
ناشیانه عشق بازی کردنت 

به هزار دلیل دوستت دارم 
آخرینش می تواند 
لنگه کفشِ خونی ات باشد 
رویِ پیاده رو 
وقتی تن ات را 
رویِ دست می بردند. 
می تواند حسرتِ گیسوانت باشد 
برایِ بوسیدنِ آفتاب 
وقتی با روسری خاکت کردند! 

"حامد ابراهیم پور"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد