یادداشت های یک بلوط سحرآمیز

قایقی خواهم ساخت! خواهم انداخت به آب / دور خواهم شد از این خاک غریب ..

یادداشت های یک بلوط سحرآمیز

قایقی خواهم ساخت! خواهم انداخت به آب / دور خواهم شد از این خاک غریب ..


دیـــر آرزو کردم تو رو .. دستای تـو تنها نبود 
دنیا زیادی خوب شد!!!! ... تردید ِ من بیجا نبود! 
پــرواز میکردم ولی راه ِ رسیدن بسته بود 
خوردم به سقف آسمون ! دنیا به شب پیوسته بود..
اونکه تو رو داره عجب خوشبخت و رویایی شده !
حتما قشنگه! عاشقه ! با تو تماشایی شده !
اما چرا حتی یه بار همرقص و همراهت نبود !؟
موهای رو شقیقه هات خاکستری شده چه زود !
چشمات هزار و یک شبه اما پر از افسانه نیست !
رو گونه هات عطر ِ خوش ِ نوازشی زنانه نیست !
مرداب ِ چشمای منو بازم پر از گل می کنی 
دیدم که تنــهایی ته دردو تحمل میکنی
بین ِ من و تو فاصله ست .. اما فقط یک صندلی
موهامو وا کردم یه شب زخماتو میبندم ولی...
دورِ پرستوهای اشک قفس نمیکشم چرا !؟
منو بغل کن و ببین !! نفس نمی کشم چرا !؟

_ _ _ _ _ _ _ _ _ _
مونا برزویی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد