دیروز قرار بود 7 صبح جایی باشم.. منم که تابستونی برنامم دیدن داره! تا 4 بیدار و از اونطرف تا 11 خواب! واسه اینکه شب زود خوابم ببره رفتم پیش مامانم خوابیدم.. چون مامان جان به کوچکترین تکون تخت حساسه و حتما باید صاف و بی حرکت بخوابی که خوابش بهم نریزه! تو همچین حالتی از زور بی خوابی نباشه از سر حوصله سر رفتگی خوابت میبره..
حالا برعکس ، اون شب مامان تا 3 قصد خواب نکرد! اما من خوابم برده بود دیگه. حدودا 3 و نیم بود که پاشدم برم آب بخورم ، دیدم مامان رفته تو اتاق کناری خوابیده اصن!! وقتی برگشتم چراغ اتاقو روشن نکردم ، فقط رفتم سمت تخت و زانومو گذاشتم لب تخت که حس کردم به طرز غیر عادی نرمه!! و همزمان صدای جیغ مامان..!!!! نگو تو فاصله آب خوردن من اومده بود تو همون اتاقی که من بودم.. تازه وقتی فهمیدم چی به چیه بازم قدرت عکس العمل نداشتم ، فقط دستمو هم گذاشتم رو شونش و دیگه غش بودم از خنده...(شدیدا فقدان آیکون قهقهه یاهو احساس میشه..) اونم یه ریز با جملات قشنگش مستفیضم میکرد... خندشم گرفته بود ، می خندید و دری وری میگفت بهم...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
میگفت کاش فرق غرورو با هزار تا احساس گند دیگه میفهمیدی!
الان خوب میفهمم. آدم با مثلا هزار تا احساس گند دیگه غرورشو توجیه میکنه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
همیشه یکی از فانتزیام این بوده که دو تا بالش پر از پر دستمون باشه ، بخندیم و تو سر و کله ی همدیگه بزنیم.. بالش ها پاره بشن و اتاق پر بشه از پرهای معلق تو فضا... حتی سر و صورت جفتمون پر از پر سفید بشه... یهو نفهمم کجا غیب شده و آروم دنبالش بگردم ، و ناگهان پخخخخخخخخخخ و صدای جیغ من و کرکر خنده ی اون و مشت و لگدی که حواله ش میکنم..
سلام اى جانم چه مامان باحالى ،
پر بازى و دوست ندارم
آره مامان من خیلی باحاله .....
salam
jaleb boood koli khandidam :)
rasti ki migoft in jomlaro ? ke farghe ghororo ina
dar zemn fanteziaye ghashangi dari :)
bad daghighan dos dashti ba ki bashe in fantezit ?:)