یادداشت های یک بلوط سحرآمیز

قایقی خواهم ساخت! خواهم انداخت به آب / دور خواهم شد از این خاک غریب ..

یادداشت های یک بلوط سحرآمیز

قایقی خواهم ساخت! خواهم انداخت به آب / دور خواهم شد از این خاک غریب ..

از آمدن بهار و از رفتن دی ، اوراق وجود ما همی گردد طی...

این عکسو دیدم عجیب جا خوردم...
یعنی دقیقا اون لحظه ای اومد تو ذهنم که جلوت بیایستم و قاب عکس جوونیمون رو بگیرم روبروی دوربین!
اگه چهره م تو اون لحظه شاد بشه مسلما راضی ام از اون عمری که گذشته... اما چهره ی این خانوم مسن غم داره! نگاه کن.... دوست نداشته اینجوری پیر بشه  :(
یه لحظه دلم ریخت... فک کنم بدترین غم دنیاست که آدم یه لحظه ای به خودش بیاد ببینه عمرش هدر رفت!!
خدایا من طاقتشو ندارم... نصیب هیچ کس نکن این لحظه رو  :(
   

نظرات 6 + ارسال نظر
میلاد 29 خرداد 1392 ساعت 22:36 http://satern.blogfa.com

حتی به بیشتر از سی و پنج سالگی فکر هم نکردم
حالام فکر می کنم عمرم پشت میزهای مدرسه ای گذشت که من رو نشوندن پشت میز کامپیوترم و میز صدا

(این بود آرمان ما؟)

عکسه باز نمیشه !

سعید 5 تیر 1392 ساعت 21:14 http://www.eshghepakesm.blogfa.com

گریم گرفت

چقدر غمگین

خودمم 22 تیر 1392 ساعت 03:12 http://myyard.blogfa.com/

پیری پر از درد و حسرت و این بساط ها هست
اما باز دوست داری عمر کنی
فقط اگه کار به اوتانازی نکشه!!
بیلیو کن

اوتانازی چی هست دقیقا؟
باور کن "باور کن"قشنگ تر از "بیلیو کن" هستش!

سلام هستی خانم
جالب بود....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد