یادداشت های یک بلوط سحرآمیز

قایقی خواهم ساخت! خواهم انداخت به آب / دور خواهم شد از این خاک غریب ..

یادداشت های یک بلوط سحرآمیز

قایقی خواهم ساخت! خواهم انداخت به آب / دور خواهم شد از این خاک غریب ..

بنی آدم!

چند وقت پیش بنا به کسالتی که داشتم گذرم به بیمارستان افتاد ، یه پسر جوون حدودا 25ساله رو هم به علت سکته ی قلبی آورده بودن اونجا که خداروشکر خطر هم رفع شد ، 
اما عجیب لحظه های سختی بود وقتی تازه آورده بودنش.. صدای گریه ی مادر و خواهرش کل سالن رو پر کرده بود ، اونقدر غم فضا زیاد بود که من ناخودآگاه اشک صورتم رو پر کرد...دلم میخواست برم مادرشو بغل کنم

اما تو همون لحظه نگاهم افتاد به صندلی کنارم و خانومی که با بچش نشسته بود و بچه از ترس خودش رو جمع کرده بود! گفتم خانوم بچه رو ببر بیرون ، گناه داره میترسه! گفت مگه چی شده حالا!! شوهرش هم دستشو به حالت نه چندان جالبی تکون داد سمت اون مادر و دختری که گریه میکردن و گفت یکی اینا رو ساکت کنه بابا ، اصابمونو خورد کردن !
و من فقط گم شدم توی بغض و بهت...
چه نشسته ای استاد سخن که بنی آدمت نه اعضای یک پیکرند ،
که بی حس به درد و غم یکدیگراند..!   

نظرات 3 + ارسال نظر
مفرد مونث 25 تیر 1392 ساعت 23:08 http://amonit89.blogfa.com

واقعا همینطور شده ، دیگه فقط درد خودمونو می بینیم

راستی ممنون که بهم سر زدی
کلا خوشحال شدم

مهدی 30 تیر 1392 ساعت 23:46

اینو ندیده بودم،چی شده بودی هستی؟خوبی الان؟پس الکی نبود دلمون یادتو کرده بود،امیدوارم خوب و سلامت باشی
راستی اون احوالپرسی ربطی به این نداشتا اینو الان دیدم

اوووووووووووو این واسه خیلی وقت پیشه...

ممنونم،امیدوارم شمام همیشه سلامت باشی:)

هادی 3 مرداد 1392 ساعت 09:36 http://gereh-koor-2.blogsky.com

گذشته از همه اینها خیلی دوست دارم بدونم گم شدن توی بغض و بهت چطوریه . میشه توضیح بدی ؟ :D

یعنی همزمان هم بغض عجیبی گلوم رو گرفته بود ،
هم از دیدن برخورد اونها دچار بهت شدم! که چطور میشه دل یک انسان انقدر سنگ بشه....
این دو تا حس رو ببر تو دنیای ادبیات ،
میتونی گم بشی توی بغض و بهت :) اونم همزمان...یه دنیای پر از این دو تا حس!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد