یادداشت های یک بلوط سحرآمیز

قایقی خواهم ساخت! خواهم انداخت به آب / دور خواهم شد از این خاک غریب ..

یادداشت های یک بلوط سحرآمیز

قایقی خواهم ساخت! خواهم انداخت به آب / دور خواهم شد از این خاک غریب ..

همیشه همین بوده و هست... کافیه من قرار باشه بعد از یه مدت طولانی بخوام برم تو یه محیط آشنا ، یا اینکه اولین روزی باشه که قراره قدم بذارم تو یه محیط ِ جدید...
دقیقا احساس ِ همون کودکی بهم دست میده که فردا قراره اولین روز ِ مدرسه رفتنش باشه...
همونقدر نگرانم ، و همونقدر مشتاق! اصلا یه جورایی هم دلم میخواد هی اون تاریخ رو بندازم عقب و وضعیت الانم رو حفظ کنم!!
حتی شاید دلم فرار کردن هم بخواد ، یه محیط ِ وسیع که بتونی بی دغدغه بدوی ، که باد ِ سرد بخوره به صورتت و همه چی یادت بره ،
یه جایی مث ِ ساحل... مثل ِ ابهتی که دریا به این ساحل میده ، ترس و آرامشی که همزمان دریا میدوونه تو دل ِ من...
امشب دلم دریا میخواد 
که تا صبح بشینم روبروش و خودم باشم و خودم...
/شب بر این دریا چه بی رحمانه می تازد
و من آکنده از اندوه خاموشی ،
نگاهم غرق در امواج این دریا
تبم دریا
تمام ناتمام من همه دریا...
کجا می یابمت ای ساحل رنگین آرامش؟
دلم افسرده در این بی کران غوغا
پناهم ده!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد